ماه آخر... هفته آخر... روز آخر ...
خانم دکترتو دوست داشتم. عمه سمانه ات معرفی کرده بود. مهسان جونم نزد ایشون دنیا اومده بود. و الانم که شما. مهربون بود. و جالب این جاست که در پاسخ به صحبت های ما (قربون صدقه رفتنامون!... انگار فقط ماییم که بچه داریم... )، یک"ای جونم" هم می گفت. و نسبت به عکسای سونوگرافی هات واکنش نشون میداد. به خاطر همین پیش دکتر دیگه ای، در بیمارستانهای طرف قردادمون نرفتم. کاری که بارها می خواستم انجامش بدم ولی چون دکتر با حوصله ای بود، این کار من هیچوقت عملی نشد و دوست داشتم زایمانم با ایشون باشه. از اواسط بارداری نزد خانم دکتر نبئی می رفتم. ماه آخر اوایل، هر ماه می رفتیم و با شروع ماه 7، هر 2 هفته و ماه آخر هم هر هفته که در مو...