مامانِ نمونه
عزیزکم گنجیشگکمم
منظورم اینکه مامانِ مستقل بشم.
یک دلیلش، بخاطر ذوقی ای که دارم. و دلیل دیگه اش اینه که باباجونت در کرج تنهاست و دلتنگ خانمو دخترش. دخترِ نازش.
امشب بردمت حموم. کفآب هم برات درست کردم، گذاشتمت اون تو. مثل اینکه خیلی آب بازی دوست داری. چون امشب هم مثل دفعه پیش که با مامان ملیح رفته بودی موقع شستنت جیک هم نمی زدی. خیلی هم کنجکاو شده بودی. تو عکسات معلومه چه حالی می کنی، تو صورتت رضایت پیداست.
ناخن هاتم گرفتم. سوهان هم کشیدم. البته خواب بودی.
ناخنهای کوچولوتو، دلم نمی اومد بندازمشون دور.
پوشکتو که اولین بار تو بیمارستان، روز ترخیصمون عوض کردم، اون لحظه، هیچکی هم پیشم نبود. خیلی لذت داشت. اصلا هم کار سختی نبود. با اینکه خیلی کوچولویی و ظریف. ولی نمی دونم چرا نمی ترسم. یا من خیلی ساده گرفتم... شجاع بازی در می اورم. یا شاید ذوق دارم هر چه زودتر به این کارها عادت کنم.
البته باید اضافه کنم که من کاراتو می کنم، ولیکن یکی باید پشت من، ریخت و پاش های منو جمع و جورکنه. چون من کارو می کنم، می ریزم و می پاشم، بعدش هم بغلت می کنم و می رم.
این وسط مامان ملیح باقی تمام زحمتهارو میکشه.
تازه بعد تمام اینها میاد تو رو می گیره تا من کمی استراحت کنم.
من که از کارهای خونه اعم از آشپزی و غیره، به کل، یادم رفته یک خونه چه کارهایی می تونه داشته باشه؟!!
می دونی چرا؟
چون بقیه مواقع به شیر دادن به شما میگذره. صبح تا شب شیر میدم. دوباره شب تا صبح هم شیر میدم. دوباره...شب تا صبح .... صبح تا شب