همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

خواب خرگوشی یا غذا گنجیشکی

1391/9/27 2:17
نویسنده : مدیر
400 بازدید
اشتراک گذاری

خواب خرگوشی یا غذا گنجیشکی؟ کدومشی مامان؟

دوران بارداری از این روزها، رویا می دیدم. یک خانم کوچولو که فرقش با عروسک اینه که زنده است. و در این زندگی قشنگ عروسکی یک مامان داره که با عروسکش بازی می کنه...لالایی می گه... می خوابونتش... شیر بهش میده.. لباسای قشنگ تنش می کنه...نازش می کنه... موهاشو شونه می کنه...

ولی حالا این عروسکه، که هست، همه کارای مذکور غیره شونه کردن موهاش، هم، روش صورت می پذیره... فقط این وسط" مامان" دیگه ازش چیزی نمونده ...

 چرا؟ خودتون بهتر می دونین... آخه این عروسک کوچولوها خیلی خیلی مسئولیتشون سنگینه... پرتوقع هم که هستن...

...

روزهای بارداری یادش بخیر، وقتی اطرافیان بهم میگفتن قدر این روزا رو بدون و تا میتونی استراحت

داشته باش، که بعد از اومدن کوچولو خوابت دیگه دست خودت نیست، کلی می ترسیدم و با خودم

میگفتم: آخه مگه الان چقدر میتونم بخوابم؟ و یا مگه خوابیدنِ بیشتر از اندازه، برای روزهای پر از بیخوابی بعد

ازاومدنِ نی نی،  فایده ای هم داره؟ یا مگه میشه خواب رو هم مثل غذا و یا آب ذخیره کرد؟

....

بله،

الان آرزوی یک ساعت خواب یکسره ی بی وفقه رو دارم.niniweblog.com

روزهای شیرین و سخت. مامانی که سرش می رفت خوابش نمی رفت. چی شد حالا؟

برای گل دخترم خواب و سرو با هم میدم.

من قبلن ها زیاد خوابیدم مامان.

شاید اگه تا الان چیزی نگفتم، دلیلش اینه که دیگه الان، یککمی انرژیم تموم شده. ولی بازم عیبی نداره. وقتی با صدای تو از خواب ناز و گرم بیدار میشم و می بینم دخترم در آغوش من آروم می گیره دوباره تمام سلولهای بدنم انرژی و نیرو می گیره. از وجود تو.niniweblog.com

اصلن می دونی تو تقصیری نداری، من حتی با یک غر کوچولوی تو شبا بیدار میشم. نمی دونم چرا شبا یکسره ازت صدا در می آد، حتی وقتی که سیری.

فقط صبحها یک کمی تنبلی می کنم.niniweblog.comو می خوام زیر آبی برم.نیشخند

آخه تو با اذان بیدار میشیو بیدار می مونی. اون موقع است که بهت التماس می کنم ...

ساعت 6 شد بخواب عزیزم ...

ساعت 7 شد بخواب عزیزم ...

ساعت 8 شد بخواب عزیزم...

ساعت 9 شد بخواب عزیزمniniweblog.com

.

.

.

و ساعتها می گذرد

و تو بیدار بیدار بیدار و شاید همچنان زیر سینه. و من در نهایت تسلیم میشم niniweblog.comو از جام پا میشم.

 

خیلی وقتها رو بازوم در حال خوردن شیر خوابت میبره و اینطور که من فهمیدم این طور خوابیدنو خیلی دوست داری، چون تا بذارمت تو جات حتی اگه خوابت سنگین هم شده باشه بیدار میشی.

همون شب اول، همون شب هم منو می خواستی و تو گهوارهت نمی موندی. عاشق اون شبم. موقعی که به بهانه شیر اومدی تو بغلم ولی گردنتو کج کردی و رو بازوم خوابیدی. هیچ وقت یادم نمی ره. چهره ات هم از این کارت خیلی رضا بود.

ولی من می ترسم یک زمان خواب خودم سنگین بشه و اونوقت خطرناکه تو رو بازوی من باشی. حتی چند بار از ترس این موضوع از خواب پریدم و وقتی می دیدم تو در جای خودت هستی بارها و بارها شکر میکردم.

حالا نمی دونم شیر، کم می خوری زود زود باید بیدار شی یا نه خوابت خرگوشیه. آخه شیر هم زیاد می خوری. به قول دایی بهرام یه بار که یکسره مشغول خوردن بودیو ول نمی کردی، بهت گفت: مامانو بخور.

یا شاید هم آغوش من خوابهاتو شیرین می کنه...

تمام این روزا رو دوست دارم.

حالا این منم، یک مادر، کمی خسته اما عاشق و بیقرار

بیقرارِ 

روزهایی شیرین از شیرینی نگاه فرشته ام 

 روزهایی پر هیاهو از صدای خنده  هایش  و

آینده ای که بازنجیری از محبت بین من و  همسرم و دخترم، برای هر سه ی ما رقم خواهد خورد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)