همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

خواستن تو

1391/4/12 13:15
نویسنده : مدیر
531 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 12/4/91 01:15 ب.ظ

"مامانی"، از امروز که همه برنامه ریزی ها رو کردم تا دیگه نوشته هام عقب نیافته، تا مبادا بعضی هاشو فراموش کنم، در نتیجه، چون یه ذره دیر شده دیگه باید از گذشته و حالِت باهم بگم.

در حال که 16 هفته و 5 روز از بارداری من و جنینی تو میگذره و از دیروز، یه تکونایی احساس می کنم که خیلی برام جالبه، چون دیگه کاملا قابل تشخیصه که اینا تکون خوردنه توniniweblog.com، شیکمم  هم بزرگ شده و اینها، همه باعث شده که من دیگه در نهایت لذت باشم. مخصوصا دیشب که مامان ملیح گفت: سوغاتی هات از دبی اومدهniniweblog.comو داره قربونشون می ره، منم چون تا چهارشنبه رودهن نمیرم، گفتم: بیارینشون کرج،چون من تا چهارشنبه چه جوری صبر کنم؟niniweblog.com اشک هم تو چشام جمع شده بود و بغض کرده بودم حالا دل تو دلم نیست تا خودم برم و قربون وسایلات برم،البته من و بابایی باهم.

توی سونوگرافی NT جنسیت دخترniniweblog.comحدس زده شد و آقای دکتر گفت: احتمالا. ولی من چون مطمئن هستم که این احتمالT درصدش بالاست. در نتیجه سفارش دادم واسه دخترکم از دبی انواع تی تیش بیارن.

مامان، قربون خودت که،در روز اینقدر می رم که نمی دونمT بعضی وقتها بخودم می گم انگار کار دیگه ای جز قربون رفتن بلد نیستم واز خودم ناراحت میشم که یه حرکت دیگه کن، یه چیز تازه بیار، ولی اونقدر می دونم که می خوام قربونت برمو بر نگردم.

عزیزکم، دوست دارم بدونی که با اومدنت دنیایی برای من درست شد که با هیچ چیز دیگه ای نمی شه عوضش کرد این احساس اینقدر قشنگه که هرچیز دیگه رو هم برای آدم قشنگ می کنه.

 

اینو گفتم چون می خوام از خواستنت بگم:

 کار بابایی اوفتاد کرج، اسفند ماه بود که  منو، بابایی برای اولین بار با خودش برد کرج. از همون لحظه ورود به جاده کرج دلم گرفت. دیدم، وای انگار اومدم یه دنیای دیگه. رنگ خاکش، رنگ آسمونش، هواش آدماش همه چیزش فرق داره و هیچیش به دلم نمی شینه و این حس غریب یعنی غربت.

آره مامان من غریب و تنها اوفتاده بودم، جز بابایی هیچ کس نبود. البته خدای مهربون هم بود که بعدش این خدا خواست یه نی نی ناز هم تو این دنیا بیاد و با ماجراهای قشنگش غربت مارو بی رنگ کنه، که کرد. چون از اولش هم این داستان 3 نفری بود فقط یکی از این 3 نفر چون اولش خیلی کوچولو بود ما نمی دونستیم که اونم هست و با ما خواسته که بیاد کرج.

آره مامان اون نفر سوم تویی دخترکم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)