همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

اولین تکونات

1391/4/31 19:28
نویسنده : مدیر
419 بازدید
اشتراک گذاری

اولین تکوناتو زمانی احساس کردم که هنوز 4 ماه جنینیت تمام نشده بود، میشه گفت درست یک هفته تا آخر ماه 4 مونده بود.

اولین بار دقیقا ١١ تیر بود..لبخند

خیلی جالب و هیجانی بود، اینکه دیگه کاملا برام قابل تشخیص بود که اینا تکونای توِ، و کاملا قابل تفکیک بوده با چیزهایی که شاید قبلا حس می کردم و می ذاشتم به حساب تکونای تو.

آخه واقعا هم نمی تونست تکونای تو باشه، چون تو خیلی کوچولو بودی. فقط بعضی وقتها، مثلا اگه ماشین تو دستاندازِ بدی می افتاد، حس می کردم که یه چیزی هم تو شکمم جابجا می شه .

 تو سونوگرافی NT که درست یک ماه قبلش بوده، وقتی من سرفه می کردم، تو جابجا می شدی. تو مانیتور می دیدم، که کمی بعد از سرفه من بالا و پایین می پریدی. ولی من اصلا داخل شکمم این تکونارو احساس نمی کردم،  فقط اونطوری که کمرت قوس بر میداشت و بالا و پایین می پریدی، این دلِ من که برات تکون   می خورد.تعجب

...

ولی هرچی که بود، دیگه کاملا واضح بود. ماشالله از همون اولش هم بعضی وقتها موجشو رو شکمم احساس میکردم... هروقت هم تکون می خوری دچار هیجان می شم، دوست دارم همش تکون بخوری.

 این جوری از تنهایی در می آم، باز با خاطرِ قشنگنت می خندم و این خنده ها که نا خودآگاه، مخصوصا زمان هایی که از پیشِ دکتر یا سونویی می آم رو لبام میشهنیشخند . نشان از یه لذت داره، لذتی که از خوشبختی واقعی می آد، این لذت در هر دوره زندگی یه جور به سراغت می آد یه بار با گرفتن یک نمره خوب تو مدرسه و حس موفقیت، یه بار با انجام یک کار خوب تو خونه و حس اینکه چه بچه خوبی هستی!یول بعدها با یه نگاه و  تجربه و احساس عشق و خیلی چیزهای دیگه... . 

این خنده نامحسوس رو فقط خودت حس اش می کنی، چون این خوشحالی در درونته، کسی این خنده رضایت تو رو نمی بینه، ولی هست. در وجودته و مدام باهاتهاز خود راضی ، نمی دونم چه زمانی دیگه نیست یا کم رنگ میشه یا چیز دیگه ای جاشو می گیره، فقط می دونم که من الان این وضعیتو دارم.

ناخواسته شادم. طوری شده که تمام خاطرات گذشته که از همون حس قشگه ناشی می شه، تماما برام کمرنگ شده.  واقعا، اصلا هم قابل قیاس نیست با قبلی ها.

 هم حسش خیلی عمیق تره هم نا شناخته تره یعنی مرموزتره. در نتیجه، این برات زیباترش می کنه.

 مثلا الان تکونای تو یکی از همین رازهاست. زمانی که  این اتفاق می افته، عکس العملم تازه آشکار می شه. از درونم می زنه بیرون. به شکمم نگاه می کنم و ازت می خوام بازم شیطنت کنی تا من ضربانشو رو پوستم احساس کنم و به بابا همم نشون بدم.  

البته مامان جان می خوام بگم که تو قشنگم حاصل عشق من و بابایی هستی و این هیچ وقت فراموش نمیشه. درسته که مال گذشته است و حتی تو هم  در این خاطرات جایی نداری کسی جایی نداره،

چون فقط برای ماست. و هیچ جا هم نوشته نشده چون فراتر از قلم و واژه است و اینهام چیزی نیست که از یاد بره یا کمرنگ بشه چون این خاطره ها از مغزمون رفته تو قلبمامون. شاید دیگه اصلا خاطره نیست.

قبل از اینکه تو باشی فکر می کردم که بهترین و ملکوتی ترین موضوع زندگی همین یکی شدن دونفر باهمه. ولی خداوند باز با خلقتش آدمو مهبوت می کنه . واقعا مبهوت کننده است  اینکه از حادثه یکی شدن دو نفر     از عشقشون،        از وجودشون،          قلب و مغز و سلول های بدنشون، موجود دیگه ای به این دنیا می آد که تبلور تمام اینهاست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)