همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

جشن تولد با تو

6/3/91 6 خرداد تولد دخترعمت "مهسانه". عکساشو باید ببینی. تو این، تولد دوست داشتی سالاد الویه باشه، که بود. با اینکه خوردی به مامان گفتی باز برام درست کن، من هم برات درست کردم. دیگه خوردی و سیر شدی و  مدتها بعد دیگه نخواستی. تو گلم زیاد شکمو نبودی ولی زرنگ بودی اگه حدس می زدی جایی که میری احتمال داره این غذاها باشه همونارو می خواستی، بیخودی دلتو صابون نمی زدی. مامان چه تولدی بشه تولدهای تو. تو قشنگترینم می شی نقل مجلس و مورد توجه همه. عکساش اینجاست . ...
6 خرداد 1391

ماه سوم- اردیبهشت و خرداد- عروسی به همراهی تو

25/2/91 شبِ عروسی، باباجون با ما نبود. من رودهن مونده بودم تا برم عروسی. بعدش دندونپزشکی داشتم و بعدِ دندونپزشکی، اولین بار از تهران رفتم کرج.  عروسی خوش گذشت. دوست داشتی غذا زرشک پلو باشه که بود. توی این عروسی، به زور، ما رو بردن وسط برقصیم، یککم که عادی رقصیدیم، آهنگ کردی شد و من کنار وایسادم. حالا عروس و اطرافیان گیر دادن که چرا کنار وایسادی؟ دستمو گرفتن. من تو صف رقصندگان کرد قرار گرفتمو مجبور شدم با اونا بالا و پایین بپرم و نگران بودم چــــــــــه جوووووررررر....  درسته که سعی می کردم زیاد بالا و پایین نکنم ولی، باز، با کفش پاشنه بلند می ترسیدم. با خودم می گفتم دختر، چرا رودربایسی گیر کردی؟ از روی سِن &nb...
25 ارديبهشت 1391

ماه سوم- اردیبهشت و خرداد- روز زن و صحبت با تو

23/2/91 روز زنی که من مادر هم بودم.  از همین حالا این حسو کاملا دارم و این  موضوع به روز زن چیزِ خاصی بخشید. از اون حس های ناشناس، قشنگترش کرد.  فوق العاده است "مادر شدن".   عزیزکمــــــ  مامانت خیلی شاکره.  تو برای من یه نعمتی یه رحمتی.  تمام این نوشته ها از احساس من جاری می شه و خوشحالم که دختری خواهم داشت که اون هم از احساسِ پاک زن بودن برخوردار خواهد شد. احساسِ لطیفی که مال موجودی به نام زنه که سرشار از لطافته. خوشحالم که تو هم روزی مادر میشی و این حسای قشنگو تجربه می کنی، شاید تا قبل از اون، چیزهایی که الان برات می نویسم جز، نوشته های مادرانه نباشه ، ولی خیلی فراتر از یک ...
23 ارديبهشت 1391

ماه سوم- اردیبهشت و خرداد- دختره یا پسره؟ به روش نمکی!

شب 21 ام "وادون" دعوت بودیم اونجا چیزهای جالبی اتفاق افتاد، اولیش این بود، که خیلی هوس قیمه داشتم به بابایی هم می گفتم خداکنه غذاشون قیمه باشه، قیمه تنها غذایی بود که در تمام این دوران هوسشو داشتم(الان که این مطالبو می نویسم در هفته 20ام هستم.).  خیلی قیمه دوست داشتم ولی دیر به دیر هم درست می کردم. وقتی  هم درست می کردم اینقدر می خوردم که دیگه از قیمه پر  می شدم.  تو راه که می رفتیم بوی کباب می اومد هوس کباب هم کردم. و "مامان"، فکر کنم خدا صدای زن حامله رو می شنوه. چون هردوتا غذایی که خواسته بودم، بود و چه قدر هم خوشمزه بودن دستشون درد نکنه  که به نی نی ما همونی رو که می خواست دادن.  چون تو اصلا هوسی ن...
21 ارديبهشت 1391

ماه دوم- فروردین و اردیبهشت- آغاز یک تاریخ

جمعه و شنبه 25/1/91    و   26/1/91 این همان تاریخی ای که همه چی از این تاریخ شروع می شه! بعد از خوندن بی بی چک، به فکر اوفتادم که اول یه سونوگرافی بدم. چون یک هفته از شروع ماه دوم می گذشت، می خواستم سریعتر مطمئن بشم و برای کارهای بعدی اقدام کنم. آزمایش خون طول می کشید، به شهرام گفتم من فردا وقت دندونپزشکی دارم، می رم پیش یه دکتر زنان تا با سونوگرافی ببینه. در نتیجه به جستجو در اینترنت پرداختم تا دکتر های خ ولیعصر رو سرچ کنم و لیست یکسری دکتر هم از سال قبلش داشتم. هیچ کدومش به دردم نخورد، چون ماشالله این دکترای زنان، اونم منطقه ولیعصر اصلا یک ماه جلوتر وقت نمی دن . با اینکه به چندتاشون صبح زنگ زده بودم ...
18 ارديبهشت 1391

ماه اول - اسفند و فروردین

ماه اول، قبلا هم برات گفتم، روزهای بی خبری ما بود، روزهای خوبی بود. ایام عید 91 بود و خوش می گذشت و بودنِ تو با ما در حد حدس و گمان بود. البته بارها خواستیم که از این موضوع مطمئن بشیم ولی چون روزهای عید بود و ما هم مشغول تفریحات، دیگه نشد. من و بابا در تاریخ 28 اسفند رفته بودیم آتلیه و آخرین عکس های سال 90 رو انداختیم که آخرین عکس های دو نفریمون هم  می شد. دیگه تو سال 91 اگه آتلیه بریم تو با مایی. انشاالله. که چه جیگری بشی و چه عکس هایی بشه اون عکس ها. 3 ام تا 11 ام هم شمال بودیم که 8 ام دایی بهرام و عمه حمیده با هم ازدواج کردن که انشالله خوشبخت باشن. 13 به بدر هم باغ بابا حاجی بودیم. دایی کیوان همش می گفت من دیگه بچه می خوام ...
18 فروردين 1391