ماه سوم- اردیبهشت و خرداد- عروسی به همراهی تو
25/2/91
شبِ عروسی، باباجون با ما نبود. من رودهن مونده بودم تا برم عروسی. بعدش دندونپزشکی داشتم و بعدِ دندونپزشکی، اولین بار از تهران رفتم کرج.
عروسی خوش گذشت. دوست داشتی غذا زرشک پلو باشه که بود.
توی این عروسی، به زور، ما رو بردن وسط برقصیم، یککم که عادی رقصیدیم، آهنگ کردی شد و من کنار وایسادم. حالا عروس و اطرافیان گیر دادن که چرا کنار وایسادی؟ دستمو گرفتن.
من تو صف رقصندگان کرد قرار گرفتمو مجبور شدم با اونا بالا و پایین بپرم و نگران بودم چــــــــــه جوووووررررر....
درسته که سعی می کردم زیاد بالا و پایین نکنم ولی، باز، با کفش پاشنه بلند می ترسیدم. با خودم می گفتم دختر، چرا رودربایسی گیر کردی؟ از روی سِن می رفتی...
ولی خدارو شکر. تو عزیزم خوب محکم مامانو چسبیدی.
کلا در حرکات و مسافرتها و غیره رعایت نمی کردم... و بعدش عذاب وجدان می گرفتم و بعضی وقتها خواب بد می دیدم.
بعدِ این عروسی بود که اگه بودی و مامانو می دیدی نمی شناختی چون (...) از عکس ها می فهمی.