رسالت چهل روز گی
رسالتی که باید به انجامش رساند تا.... تا، نمی دانم چه شود. من و پدرت هم این رسالت و وظیفه خطیر را به انجام رساندیم با ماجراهایی... به اندازه ٤٠ سال! خسته شدیم... و کلی مسایل دیگه. به هرحال، بگذریم.... مهم بود. در دقایق آخر، منظورم تا قبل از بامداد تمومش کردیم. چله ات رو تو کرج زدیم. من و بابا با هم. با کلی خاطره های تلخ و شیرین. بــــــــــگم بههههههههههههههت... من و بابایی هم، کم ماجرا نداریم. حالا همه چی درست میشه. آره، ایشالله. اینم خواب سفید: بعد از حمام چله باقی______ در ادامه: هما جون قبل از حمام چله هما جون در حمام چله بخار گرفته. هرچی به این باباجونت گفتم بزار یککم بخا...
نویسنده :
مدیر
0:10