ماه هفتم – شهریور و مهر - سفر به شمال
١٨ تا ٢٢ ام رفتیم شمال و گلوگاه شهر بابایی.
این سفر، تنها باری بود که از شمال بدم اومد. هرچی هم،معمولا، حالت خوب باشه دلیلی نداره که در سفر هم، حالت همونجوری خوب بمونه، نه. سفر سخته، مخصوصا در این ماهها. من و تو هم دیگه با این سفر وارد ماه ٨ می شدیم.
کلی ورم کردم و این ورم ها تا یک هفته بعد از برگشت، با من بود. نگران بودم که نکنه ورمم خوب نشه. ولی خدارو شکر خوب شد و ورم حاملگی نبود از همین سفر ناشی میشد. از شانس هم شمال خیلی گرم بود و رطوبت بالایی داشت که من هیچوقت طاقت رطوبتشو نداشتم.و این گونه بود که انگار ١٠ برابر وزن خودم شده بودم. در شب آخر هم هوا بارونی شدید شد، طوریکه چندجا سیل اومد.
رعد و برق های باحالی میزد من هم چون خیلی از صاعقه و صداش حال می کنم، بیدار موندمو و لب پنجره حسابی لذت می بردم . بعضی هاش خیلی شدید بود. من خیال میکردم تو بترسی ولی تو اصلا تکون نمی خوردی. مثل اینکه تو هم دوست داشتی.. ولی یکیش به قدری هولناک بود که من و بابایی پریدم عقب و همو از ترس بغل کردیم.
این دو تا عکس جاده است فیروزکوه که خیلی سرد بود.
و ماه هفتم با این سفر تمام شد و وارد ماه هشت شدیم.