همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

تولد یکسالگی

1392/8/29 22:47
نویسنده : مدیر
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

تولدی کوچولو و خانوادگی برای ماندگار کردن این لحظات که هیچ زمان دیگری دوباره تکرار نمی شن در منزل باباحاجی هما گرفتیم و واقعا که این دختر زیبا چه فراموش نشدنی و خاطره انگیز کرد برامون اونشب قشنگو با تمام کوچکیش.

هما جون کارها و حرکاتی انجام می داد که انگار کاملا می دونست این شب، شب اونه. از شادی و رقص و دست زذن و نانای کردن و کیک بریدن که نه تنها خودش چیزی کم نزاشت بلکه اگر لحظه ای قطع می شد و کسی کوتاهی می کرد خودش با هرگونه تذکر و اشاره ای تشویق به ادامه می کرد.

دست زدنو 12 مهر ماه برای اولین بار یکدفعه و ناگهانی خودش انجام داد و فوق العاده کامل و قشنگ و با صدا دست زد و ایکاش می تونستنم نگاهاتو که به ما همزمان با دست زدنت کردی ، توصیف کنم هم نشان از اشتیاق  داشت هم تحسین و هم خجالت و در کل نمی دونم بعضی از حالات و حرکات و نگاهاتو نمیشه توصیف کرد خیلی هوشیارانه و خاصه و نشانی از کودکی درش نیست....

 

                                            

....

- تا آماده شدن کامل و آمدن همه، با کامیاب جون بازی کردی و وقتی همه آمدن و کیکو گذاشتیم روی میز و شما رو گذاشتیم روی مبل، همزمان بابا حاجی شروع کرد به خوندن آهنگ، انگار منتظر بودی با خنده و هیجان و شادی دست می زدی و میرقصیدی.

- در تما مدت با تمام سعیت، با دل و جون دست میزدی.

- رقص ات خیلی پخته نشده  ولی با حرکات دست و پات آمیخته بود که بیشتر رقصی ناشی از شیطونی و بازیگوشی بود، پاهات یک لحظه از حرکت و تکون خوردن نمی ایستاد و دستات تو به حالت پروانه ای می چرخوندی البته گاهی در حرکاتت می دیدم که  دستتو بالا می گرفتی و از مچ می چرخوندنی ( چند روزی بود که این حرکتو موقع رقص خود من تقلید کرده بودی- البته رقص من هدف آموزشی داشته-).

- دس دسیت هم که فوق العاده خاص و زیباست.

- شب موندگاری ساختی بامزه و شیرینم. از اولش که گذاشتیمت رو مبل، با شیرینکاری هات تا کیک بردنت و کادو گرفنت. 

                              

جمعه ١ آذر ماه هماجون یک سال و ٢ روز در تولدش

بعدا با یک تولد رنگین کمانی مفصل که مقدماتش از مدتها پیش شروع شده در خدمتتون خواهیم بود.

پس تا اون موقع.

 ....

 باقی در ادامه مطلب

لحظه اولی که گذاشتیمت روی مبل.

 

 

 دست بردن توی کیک و بعد هم از بابا شهرام درخواست اینکه دستتو بخوره چون خودت تو خوردنش مونده بودی.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)