همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

نابغه کوچک

1392/3/19 17:25
نویسنده : مدیر
630 بازدید
اشتراک گذاری

می دونم خیلی کوچولویی برای لقب نابغه. ولی خب دیگه، چیکار کنیم خیلی زود نابغه شدی!!!

البته ما از خیلی قبل وقت می دونستیم  تو نابغه ای! نیشخند از همون موقع که تو شیکم مامان بودی حدس می زدم یک نابغه به دنیا میارم ولی بعدش میگفتم سالم باشه، کافیه ...

از کسی پنهون نیست از شما چه پنهون؟

سالم باشه معانی دیگه ای هم داشت ==>  دختر باشه خوشگل باشه دکتر هم بشه.لبخند

------------------------------

گاهی اوقات به خودم می گم یعنی قول زدن های ما واسه یک بچه ٦ ماهه، کوچیکه یا تو خیلی بزرگ شدی و می تونی دست مارو بخونی... نمی دونم.

فقط می دونم که قبلا وقتی کوچیکتر بودی و روی صندلی "از مامان رسیده" نشسته بودی، و مامان ملیح برای اینکه عروسک موشی از دستت نیفته و آلوده بشه، وصل کرد به صندلی. این طوری. (البته این عکس مال امروز و این ساعت می باشد.)

 این جوری شد که فریضه شما دچار مشکل شد، منظورم فریضه مهم و اکید شما بر خوردن هر آنچه خوردنی و غیر خوردنیه... !!!.

اونموقع بود که از کار شما تعجب کردیم، چون متوجه موضوع شدی. ولی کاری هم از دستت بر نمی اومد. چون اینقدر دستات کوچولوهه که به کنار سرت نمی رسید. فقط موشی رو نگاه می کردی و می کشیدی. قفلش جدا نمیشد و شما ناچار به سختی و با هرس مشغول خوردن شدی.

...

در این مورد و یکسری موردهای دیگه که مثلا وقتی با انگشت اشاره تهدیدت می کردن، تو هم اینکارو تکرار می کردی، می گفتیم یا اتفاقی یا کار خاصی نکردی...

اما امروز کاری کردی که من گفتم دیگه کار از قول زدن گذشته...

ناهارِ خودم و  سوپ شما رو آماده کردم، از اونجاییکه شما عادت داری ظرف غذا رو ببری که بخوری باید از دسترس شما دور نگهش دارم. به همین دلیل جعبه دستمال کاغذی رو گذاشتم جلوی ظروف. و مشغول همزدن غذای شما شدم... و این موقع بود که دیدم بدون هیچ سعی و خطایی در یک حرکت خیلی راحت خم شدی و با دستات جعبه دستمال رو کنار زدی و خودتو می کشی تا دستت به لبه بشقاب برسه.... انگار نه انگار که من هم هی بشقابو عقبتر می بردم.

 

 و اما کاری که هما جون کرد و من دیدم وظیقه ام سنگینه... چون باید یک نابغه رو پرورش بدم و بدمش به جامعه.عینکنیشخندنیشخند

می تونین هم در فیلم ببینین و هم خودم می گم...

هما در صندلی مذکور نشسته بود و عروسکش از دستش افتاد و مثل همیشه که خودش برای هر کاری اقدام می کنه اینبارهم خواست که خودش برش داره ولی فهمید که بسته است به صندلی و می خواست که کمربندشو باز کنه... در فیلم ببینین.

پی نوشت١: این صندلی مثل اینکه خیلی نبوغ بچه مارو شکوفا کرده.

پی نوشت ٢: فیلم هماجون برای ٢٨ اردی بهشته.٥ ماه و ٢٩ روزهشه. 

پی نوشت ٣: عکس بالا برای امروزه که بابت این پست ازش عکس انداختم.

پی نوشت ٤: هما خانم دیگه اصلا با اسباب بازیهاش بازی نمی کنه و هرچی دست ماست رو می خواد. الان دیگه می خواستم هرطور شده دیگه این پست تموم بشه، هما هم غر می زد،آوردمش پیش خودم. سریع یک کنترل رو گرفت (تنها باری بود که سریع ازش نگرفتم) و کمی بازی کرد. کنترل دیگه زیر کاغذهام بود. اون یکی رو هم گرفت... الان در ٢تا دستش کنترل داره...  خیلی علاقه به کنترل و موبایل داره که به دلیل آلودگی زیاد این اجسام بهش داده نمیشه. قطعا الان ا به آرزوی بزرگش رسیده . لبخند

پی نوشت ٥: از صبح تا حالا، بالاخره این پست تموم شد. اول هما رو بگیرم که حسابی داره کنترل و سالنامه کوچیک و کاغذ و ... می خوره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)