همای عــ❤ــزیزتر ازهمای عــ❤ــزیزتر از، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

همای اوجــــــــــــــــــــ❤ سعادت

یک یک یکس ... یکسال

یک سال  یک سال یک ساله . . . یک سال ... به تعداد روزهای این یک سال، می خوام تکرار کنم.  هر تکرار مرور یک خاطره در ذهن منه. حتی یک سال هم کمه برای بازگو کردن همین یک سال. الان برای من یک عمر هم کمه.  سالهای پیش از این " یکسال" همیشه تنها می گذشت و می گذراندیم. ولی حالا... این "یکسال" ، به اندازه یک عمر خاطره دارم به اندازه یک زندگی دلبستگی دارم و به اندازه تمام روزها و ثانیه هاش دلتنگی. تنها به خاطر " یکسالۀ " زندگیم.  آری یکسال فقط نیست این یکساله است... یکساله.  فرقش تنها یک "ه" آخر است ولی یکساله شدن تنها یکبار است.   همای ما، دختر ما، یکساله شد. و یکساله شد تمام آنچه که با آمدن...
29 آبان 1392

شیرینی ساز دردسر ساز

قطعا و بسیار قطعا، هر چه قدر   و هر چند بار از شیرینی های دختری بگم که هنوز حتی حرف زدن را نیاموخته، ولی تمام حرکاتش گویاست، و یا حتی آنقدر کوچک است که پذیرفتن این واقعیت که او  در بین ما و در جمع ما، بزرگ است و بزرگانانه رفتار دارد، سخت است.... ولی باید پذیرفت. هم شیرین است. هم باهوش است. هم مهربان، هم شاد، و هم شیطون. و بی نهایت مهربان و البته و کمی تا جایی، متاسفانه، بــــــــــــــی نهایت پر توقع. راجع به این آخریه که عذر قبلی می  خوام، ولی هیچ وقت راجع بهش جز، به نزدیکان که خود شاهد بودند، صحبتی نشده بود... و من که مادر هما هستم، همیشه می گفتم: بزرگتر بشه بهتر میشه، ولی نشد...
27 مهر 1392

شیرینی ساز شیرین

شیرینی ساز زندگی ما... دختر ناز ما، که همه کاراش و نگاهاش از بزرگ شدنش میگن، شده شیرینی زندگی... آره شیرینی ساز و خوشی ساز لحظه هامون. تغییرات هما، روز به روز یا بهتر بگم لحظه به لحظه شده. یک لحظه می بینی چه فراوان شیرینه و لحظه بعد می بینی چه بسیار هم باهوشه. صورت کوچولوش و نگاهش خیلی فرق کرده، خوب آخه داره به یکسالگیش نزدیک میشه.... خیلی کارا می کرد و الان خیلی کارها می کنه. اطرافیانش که شامل من وباباش - بابا حاجی و مامان ملیح - و عمه ها و دایی هاش و پسر دایی می شن، در هر فرصتی از هما درخواست شیرین کاری داریم. هما جون هم خیلی حرف گوش کنه، بلافاصله بعد از خواستن ما، حرکت مربوطه رو انجام مید...
22 مهر 1392

روز جهانی کودک من

کودک من، امروز، روز تو و تمام کودک های این کره خاکی بود... حسم عجیب شد، با گفتن کلمه "تمام" و "کره خاکی". خیلی چیزها در ذهن آدم مجسم میشه،تمام کودکان، سیاه و سفید - تپلی و لاغر - سالم و مریض - دارا و  ندار ... کودکِ خودتو می بینی که دوست داری براش بهترین باشی و بهترین هارو فراهم کنی، ولی چون نمی تونی و نمیشه، با خودت فکر میکنی که این بیشتر، آرزوی خودته تا آرزوی کودکت، تو بهترین ها رو می خوای ، نه اون.... البته کودکت هم آروزهای کوچک خودش را دارد و تو جنس و اندازه آروزهای او  را می دانی و میشناسی. می دونی چقدر خواهان بازی و نوازش و آغوش توست، با عروسک شاد میشه و با...
17 مهر 1392

حرکت...

حرکت.... و مانع آن. دیدن دختر کوچکت و حرکات کوچکانه او در خانه ات لذتی ناتمام است. قطعا لحظه اولین نشستن، اولین حرکت دست و پا و اولین ایستادن ها و اولین گام ها، که البته ما هنوز تجربه اش نکردیم، لحظات بزرگی است که در مقابلش همه چیز کوچک است. لحظه های بزرگ شدن و بالیدن تمام زندگیت.... حرکت... حتی اگر از نوع چهار دست و پایش هم که باشد، نعمتی است بزرگ. و ما قدر این موهبت زندگی را نمی دانیم، ولی امروز، دخترم به یاد من انداخت که باید بیشتر قدردان باشم. قدر دان نعمتی که وقتی دخترم صاحبش شد، می دانست که دیگر می رود و دیگر منتظر نمی ماند... خوشحال بود و تلاش میکرد هر آنچه که نمی تواند و هر آنجا که نمی رود را،...
24 شهريور 1392

روز دخترم

وای که چه زیباست دخترم... دخترِ امروز من، تنها، کمی ناز دارد ولی برای من بی نهایت است. تنها زمانی می خواند، ولی زیباترین آوا و صدای زندگی در همان زمان شنیده میشود. سخن نمی گوید، ولی نگاه و خواسته اش واضح ترین بیان هاست. راه نمی رود، اما رسیدنش به هدف،  غرور و شعف است.                                              دخترِ امروز من، زیباترین و نازترین و مهرباترین و با محبت ترین و قدردان ترین موجود ک...
17 شهريور 1392

از اون 9 تا این 9...

9 + 9  9 قشنگه، وقتی می دونی بعد از 9 ماه رنگ زندگی عوض میشه. و 9 قشنگتر شده حالا که می بینی 9 ماهۀ تو خودش رنگ زندگی رو میشناسه.... 9 قشنگتر میشه وقتی می بینی 9 ماهه تو که روزی آرزوی رویتشو داشتی، ازت توقع استقلال و آزادی عمل داره.... 9 قشنگه وقتی اولین تلاش کودکتو برای حرکت می بینه. 9 قشنگه چون  9 ماه تجربه های قشنگی داره. ... روز ی که، احتمالات دیگه، شاید و اگر و احتمال نبود، روزی که دکتر گفت رشد کردی و در کیسه جنینیت دیده شدی، روزی که اولین بار صدای قلبتو شنیدم،  زیباترین ریتم دنیا بود، روزی که تکونتو حس کردم... صدبرابر عاشق شدم. نگرانت بودم مراقبت بودم نوازشت می کردم حرف می زدم شعر می خوندم ...
1 شهريور 1392

هما " بچه پوش" دده ایی...

   همانطور که دیدید، هما را " بچه پوش" کردیم. ( بچه پوش، رسم افغان هاست. که دختران خود را شکل پسران خود یا همان بچه می کنند.) ولی میشه گفت: که هما خودش، "بچه" هسته....!!!   حرکت روز: بابا ی هما غروبی خواست هما رو ببره دده، که خیلی دوست داره، وقتی در باز شد، هما هیجان زده شد شدید. نفس های عمیق و تندی نزدیک به جیغ خفه داشت. از در رفتن بیرون. ولی بابا برگشت، تا من با هما خداحافظی کنم. اولش که هرچی هما صدا کردم به روی خودش نیوورد. بعد منو دید و بغض کرد . من هم، مادرِ ساده فکر کردم واسه من و دوری از من بغض کرده ولی سریع متوجه شدیم نخیر هما خانم فکر کرده دوباره داره برمی گرده تو خونه. به همین جهت با...
27 خرداد 1392